loading...
كانون عاشقان واقعي
سيمين بازدید : 161 دوشنبه 28 آذر 1390 نظرات (0)
تو فكرتم , نمی دونم كه می دونی بی تو بهاری ندارم حتی دیگه به زندگی دیگه نیازی ندارم نمی دونم كه می دونی دیگه تو این شهر بزرگ فقط تو نیستی غریبه بعد از تو توی غربتم لبخند سرد رو لبام همش برای فریبه نمی دونم كه می دونی چقدر دلم تنگ برات هنوز دعای خیر من هست بدرقه’ نقش چشات نمی دونم كه می دونی اشكام شدن یار من هیچ وقت ازم دور نمی شن تا نیستی تو كنار من نمی دونم كه می دونی دیگه برام عشق معنا نداره تو قلب كوچیكهتنم هیچ كس جز تو راه نداره نمی دونم كه می دونی تنها آرزوم شده یه بار بگم دوست دارم یا با نگام مثل بارون تو چشمهای تو ببارم نمی دونم كه می دونی منتظزت من میمونم تا كه یه روز بیاى ومن تو آسمون عشقمون ، تا اون دورا پر بگیرم
سيمين بازدید : 173 دوشنبه 28 آذر 1390 نظرات (2)

دلم برای تو تنگ است خود تو می دانی دل زمانه ز سنگ است خود تو می دانی اگر چه در دل نقش نقش بی رنگی ست جهان سراچه رنگ است خود تو می دانی اگر چه دوروبر ما پر است ز رنگ همیشه عشق قشنگ است خود تو می دانی زمانه كاش مرا با تو همسفر می كرد دلش دریغ ز سنگ است خود تو می دانی.

سيمين بازدید : 376 چهارشنبه 16 آذر 1390 نظرات (6)

دیگه داشتم پیر میشدم همه بهم میگفتن كی میخوای زن بگیری داری به 30 سال میرسی بابا دست به كار شو ولی من كه دردم بی پولی بود جرات ازدواج كردن رو نداشتم مونده بودم معطل كه چیكار كنم آخر سر به توصیه یه كارشناس رفتم بالای شهر. با یه تیپ خوب وموهای روغن زده برای ابراز عشق به یه دختر پول دار البته شخصا'' از این كار خوشم نمیومد ولی چاره ای نبود.

 

زیاد معطل نشدم سوژه موردنظر رو پیدا كردم دختری بودخوش لباس و ظاهری آراسته رفتم جلو و با متانت خاصی سلام كردم و گفتم عذر میخوام من تازه از خارج آمدم و خیابونها رو بلد نیستم میتونم ازشما كمك بگیرم اونم از خدا خواسته با لبخند رضایت خودشو تایید كرد و به همین سادگی دوستی ما آغاز شد و كار به عشق و علاقه های رمانتیك كشیده شد.

 

اون از دارایی های پدرش تعریف میكرد و من از ثروت بیشماری كه در خارج داشتیم میگفتم بعداز یك ماه بهش گفتم من میخوام از تو خواستگاری كنم دل تو دلش نبود من كه فكر میكردم بدجوری عاشقم شده و اگه حقیقت رو بهش بگم جا نمیزنه بهش گفتم من یه رازی دارم كه باید بهت بگم اونم گفت بگو ولی من هم میخوام یه چیزی بهت بگم گفتم چیه اول تو بگو در كمال ناباوری گفت من دختری هستم از طبقه پایین جامعه و بهمین خاطر تصمیم گرفتم خودمو دختری پول دار جا بزنم

!!!

من كه بد جوری رو دست خورده بودم مونده بودم گریه كنم یا بخندم!!! وقتی راز منو شنید عین آدمای فلفل خورده شده بود.

اگه خوب بود نظر بده!!!!!!!

سيمين بازدید : 406 چهارشنبه 16 آذر 1390 نظرات (2)

 

اگه چشمات مشكی یا عسلی دوست دارم اگه موی تو كوتاست یا كه بلند دوست دارم اگه چون دوستم داری میخوای اذیتم كنی هر چقدر می خوای اذیتم بكن دوست دارم وقتی با برق چشات چشماموادب میكنی دو تا چشم من می خوان بهت بگن دوست دارم وقتی كه دستم ومی گیری ونازش میكنی تو دلم داد میزنم هزار دفعه دوست دارم وقتی كه نگام به نیمرخت عمود این لبام دوتاشون میخوان درگوشت بگن دوست دارم اگه آرزوی ناز دوستم داری فقط یه بار درگوشم حالا نه بعدا"بگو دوست دارم

سيمين بازدید : 393 چهارشنبه 16 آذر 1390 نظرات (3)

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد .

مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد

 و نوشته را با صدای بلند خواند.

او نوشته بود :

صورتحساب !!!

کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان

مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان

نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان

بیرون بردن زباله 1000 تومان

جمع بدهی شما به من :12.000 تومان  !

مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد،

چند لحظه خاطراتش را مرور کرد

و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:

بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ

بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ

بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ

بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ

و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که :

 هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است

وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند.

 چشمانش پر از اشک شد

ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد. گفت:

مامان … دوستت دارم

آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:

قبلاً بطور کامل پرداخت شده !!!

نتیجه گیری منطقی: جایی که احساسات پا میذاره منطق کور میشه!!!

مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه میذاره :

 

جمع بدهی میشه 11.000 تومان  نه 12.000 تومان  !!!

 

اگه خوشتون اومد یه نظر بدین.

سيمين بازدید : 388 چهارشنبه 16 آذر 1390 نظرات (2)

یه دختر 18 ساله:به قول خودش انقدر خواستگار داره که نمی دونه کدومش رو انتخاب کنه

فعلا قصد ازدواج نداره می خواد درس بخونه

دختر 22 ساله : او یک شاهزاده با یک قصر می خواد ادعا می کنه که خیلی واقع بینه ولی ؟؟؟؟؟

مرد ایده آل او باید پول دار  خوش قیافه مشهور همیشه در حسابش پول به اندازه کافی باشه و سخاوت مند.

او باید شوخ طبع، ورزشكار، شیك پوش، رمانتیك و شـنونده خوبی باشد.

بله خصوصیات و صفات آن مرد بسیار طولانی است. دخـتر مـردی را میخواهد كه او را بپرستد .

و او را با گذاشتن گلها، هدایا و دادن وعده عشق ابدی و جاویدان تـبدیل به الهه گرداند  .

دختر 32 ساله: کم کم داره بوی ترشی می یاد دیگه فقط یه مرد خوب می خواد.

لازم نیست ورزشکار و خوش تیپ و.. باشه یه کار خوب با حقوق مکفی خونه ماشین و حساب بانکی داشته باشه

و غذاهایی که دختر درست می کنه رو تحمل کنه کافیه 

 

دختر 42 ساله :تنها یه مرد می خواد (بیچاره ترشید )یه مرد معمولی که ستاره سینما نباشه ورزشکار نباشه

اگه یه شکم گنده هم داشت عیب نداره کچل هم بود عیبی نداره فقط یه شوهر باشه

دختر 52 ساله:او فقط  می خواهد… هر چی بود باشه دختر باید خیلی شانس بیاره که مردش انقدر ترسناک نباشه

که نوه هاش رو بترسونه راه توالت رو هنوز به یاد داشته باشه دندون مصنوعی هاش رو یادش باشه کجا گذاشته

دختر 72 ساله: تعجب نکنید بعضی دخترا تا این سن هم عمر می کنن ولی مطمئن نیستم

مرد مورد علاقش هنوز نفس بکشه

 

سيمين بازدید : 420 شنبه 12 آذر 1390 نظرات (8)
دختر دانش آموز صورتی زشت داشت.
دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره...
روز اولی که به مدرسه ما آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت...
او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟!!

یک دفعه کلاس از خنده ترکید …

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
اما کاترینای عزیزم ، بر عکس من  تو بسیار زیبا و جذاب هستی ... 
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند...

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود :
به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.
ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد.
مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت...
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود؟!

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم ...!

5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت : برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟!
همسرم جواب داد : من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم ...!
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید ... 

تعداد صفحات : 14

درباره ما
سلام سیمین هستم خوشحالم بهم سر زدی نظر یادت نره لطفا
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 145
  • کل نظرات : 199
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 13
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 144
  • بازدید ماه : 346
  • بازدید سال : 1,965
  • بازدید کلی : 41,190