" border="0">
عشق من دور است از من ای خدا داغ دل را با كه گویم باز گویم ای خدا گر كه گوید آمدن قصدم شده طوفان بشد ور بگوید نامه ام آمدبسویت آن كبوتر جان سپرد چون به خوابم آمدن كرد او شبی دیو تنهایی وحشتناك خوابم را درید رشته افكارم امشب چون كلاف بی ابتدا و انتها زین غم دوری و غربت ناله ای زد بی صدا این غم هجرت مرا فرهاد نه مجنون كند ای خدا یارم نیامد ترسم او طغیان كند از ندید چشم مستش چون كبوتر در قفس می زنم هی بال و هی پر سر بسایم بر قفس روزگار دیده ام همچون هوا ابری شده است پر ز اشك و باد و باران شده است ای خدای عاشقان عاشق نوازی این چنین می كنی با بندگانت عشق غربت شده است این كه غربت یار ما را این چنین عاشق كند بخت واقبال است غربت را خدا نفرین كند هر چه غم داری ز دست غربت عاشق نواز است ای دلا این چنین یارم گرفته در برش این غربت خوش اشتها