این چشم تهی نگشت از آب حسین!
عمری است نیازمند این درگاهم
یک لحظه گدای خویش دریاب! حسین
ایام سوگواری حسینی تسلیت باد
روزی روزگاری نه در زمانهای دور، در همین حوالی مردی زندگی میکرد که همیشه از زندگی خود گلهمند بود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمییابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید..
گرگ پرسید: ای مرد کجا می روی؟
مرد جواب داد: میروم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!
گرگ گفت: میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک میشوم؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعهای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار میکردند.
یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت: ای مرد کجا میروی؟
مرد جواب داد: میروم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!
کشاورز گفت: میشود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.
شاه آن شهر او را خواست و پرسید: ای مرد به کجا میروی؟
مرد جواب داد: میروم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!
شاه گفت: آیا میشود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر میبرم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیدهام؟
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پیاش راهها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد. جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازهایی را که در راه ازش سوال شده بود با وی در میان گذاشت و گفت: از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر! و مرد با بختی بیدار باز گشت…
به شاه شهر نظامیان گفت: تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت میدهد، با مردم خود یک رنگ نبودهای، در هیچ جنگی شرکت نمیکنی، از جنگیدن هیچ نمیدانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمیشناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را میآزارد. و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد.
شاه اندیشید و سپس گفت: حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم.
مرد خندهای کرد و گفت: بخت من تازه بیدار شده است، نمیتوانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، میخواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است! و رفت…
به دهقان گفت: وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست.
کشاورز گفت: پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو میباشد.
مرد خندهای کرد و گفت: بخت من تازه بیدار شده است، نمیتوانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، میخواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است! و رفت…
سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و کور مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!
خواننده محترم شما اگر جای گرگ بودید چکار میکردید؟
بله، درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم میکردید، مرد بیدار بخت قصهی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.
سایر خاطرات به یاد ماندنی در ادامه مطلب…
فرض می کنیم که شما متولد ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۴ هستید.
اردیبهشت ماه دوم (۲) سال است پس :
۹=۱+۸=۱۸=۵+۹+۳+۱=۱۳۹۵=۱۳۶۴+۲+۲۹
شماره تولد ۹ است و اکنون می توانید آنچه راکه مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید.
۱- خالق و مبتکر:
‘یک’ ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آنها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری که آنها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهی خود خواه می شوند. با این حال ‘یک’ ها بشدت صادق و وفادارند و به خوبی مهارتهای سیاسی را یاد میگیرند . همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که ‘بهترین’ باشند . در استخدام خود بودن و برای خود کار کردن بزرگترین کمک به آنهاست ولی باید یاد بگیرند عقاید دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آنها را نیز بشنوند.
.
۲- پیام آور صلح:
‘دو’ ها سیاستمدار به دنیا می آیند ! از نیاز دیگران خبر دارند و غالبا پیش از دیگران به آنها فکر می کنند . اصلا تنهایی را دوست ندارند . دوستی و همراهی با دیگران برایشان بسیار مهم است و می تواند آنها را به موفقیت در زندگی رهنمون سازد. اما از طرف دیگر ، چنانچه در دوستی با کسی احساس ناراحتی کنند ترجیح می دهند تنها باشند.از آنجایی که ذاتا خجالتی هستند باید در تقویت اعتماد به نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آنها را از دست ندهند.
.
۳- قلب تپنده زندگی:
‘ سه ‘ ها ایده آلیست هستند، بسیار فعال،اجتماعی،جذاب،رمانتیک وبسیار بردبار و پر تحمل .خیلی کارها را با هم شروع می کنند اما همه آنها را پیگیری نمی کنند. دوست دارند که دیگران شاد باشند و برای این کار تمام تلاش خود رابه کار می گیرند. بسیار محبوب اجتماعی و ایده آلیست هستند اما باید یاد بگیرند که دنیا را از دید واقعگرایایه تری هم ببینند.
.
۴- محافظه کار:
‘چهار’ ها بسیار حساس و سنتی هستند. آنها عاشق کارهای روزمره، روتین و پیرو نظم و انضباط هستند و تنها زمانی وارد عمل می شوند که دقیقا بدانند چه کاری باید انجام دهند. به سختی کار و تلاش می کنند. عاشق طبیعت و محیط خارج از خانه هستند. بسیار مقاوم و با پشتکار هستند. اما باید یاد بگیرند که انعطاف پذیری بیشتری داشته و با خود مهربانتر باشند.
.
۵- ناهماهنگ با جماعت:
‘پنج’ ها جهانگرد هستند و کنجکاوی ذاتی، خطر پذیری و اشتیاق سیری ناپذیر آنها به جهان هستی و دیدن محیط اطراف خود،غالبا برایشان درد سر ساز می شود. آنها عاشق تنوع هستند ودوست ندارند مانند درخت در یک جا ثابت بمانند. تمام دنیا مدرسه آنهاست و در هر موقعیتی به دنبال یادگیری هستند. سوالات آنها هرگز تمام نمی شود. آنها به خوبی یاد گرفته اند که قبل از اقدام به عمل، تمامی جوانب کار را سنجیده و مطمئن شوند که پیش از نتیجه گیری ،تمامی حقایق را مد نظر قرار داده اند.
.
۶- رمانتیک و احساساتی:
‘ شش’ ها ایده آلیست هستند و زمانی خوشحال می شوند که احساس مفید بودن کنند. یک رابطه خانوادگی بسیار محکم برای آنها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اعمالشان بر تصمیم گیری هایشان موثر است و آنها حس غریب برای مراقبت از دیگران و کمک به آنها دارند. بسیار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگی می شوند. عاشق هنرو موسیقی هستند. دوستانی صادق و در دوستی ثابت قدم هستند.’شش’ ها باید بین چیزهایی که می توانند آنها را تغییر دهند و چیزهایی که نمی توانند، تفاوت قائل شوند.
.
۷- عاقل و خردمند:
‘هفت’ ها جستجو گر هستند. آنها همیشه به دنبال اطلاعات پنهان و مخفی بوده و به سختی اطلاعات به دست آمده را با ارزش حقیقی آن می پذیرند.احساسات هیچ ارتباطی با تصمیم گیری های آنها ندارد. با اینکه در مورد همه چیز در زندگی سوال می کنند اما دوست ندارند مورد پرسش واقع شوند و هیچگاه کاری را ابتدا به ساکن با سرعت شروع نمی کنند و شعارآنها این است که به آرامی می توان مسابقه را برد. آنها فیلسوفهای آینده هستند؛ طالبان علم که به هر چه می خواهند می رسند و سوال بی جوابی ندارند . مرموز هستند و در دنیای خودشان زندگی می کنند و باید یاد بگیرند در این دنیا چه چیزی قابل قبول است و چه چیزی نه!
.
۸- آدم کله گنده:
‘هشت ‘ ها حلال مشکلات هستند. اساسی و حرفه ای سراغ مشکل رفته و آن را حل می کنند. قضاوتی درست دارند و بسیار مصمم هستندو طرحهاو نقشه های بزرگی دارند و دوست دارند زندگی خوبی داشته باشند. مسوولیت افراد را بر عهده می گیرند و مردم را با هدف خاص خود می بینند. با شرایط ویژه ای این امکان رابه وجود می آورند که دیگران همیشه آنها را رئیس ببینند.
.
۹- اجرا کننده و بازیگر:
‘نه ‘ ها ذاتا هنرمند هستند . بسیار دلسوز دیگران و بخشنده بوده و آخرین پول جیب خود را نیز برای کمک به دیگران خرج میکنند . با جذابیت ذاتی شان اصلا در دوست یابی مشکلی ندارند و هیچ کس برای آنها فرد غریبه ای به حساب نمی آید.در حالات مختلف شخصیت های متفاوتی از خود بروز می دهند و برای افرادی که اطرافشان هستند شناخت این افراد کمی دشوار به نظر می رسد . آنها شبیه بازیگرانی هستند که در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوتی نشان می دهند. افرادی خوش شانس هستند اما خیلی وقتها از آینده خود بیمناک و نسبت به آن هراسان هستند. آنها برای موفقیت باید به یک دوستی و عشق دو جانبه که می تواند مکملشان در زندگی باشد دست یابند.
تقریبا همه ما این را میدانیم که کلید کاهش وزن، تناسب و زیبایی اندام، کمتر خوردن و بیشتر ورزش کردن است.اما چند نفرمان برای زیبایی اندام مان و جلوگیری از چاقی و اضافه وزن به آن عمل میکنیم؟ به نظر میرسد برای کاهش وزن و زیبایی اندام رعایت همین دو نکته کافی باشد اما بعضی وقتها پیش میآید که نمیتوانیم از خوردن بعضی چیزها بگذریم یا گاهی شرایطش جور نمیشود که برویم و ورزش کنیم.
حالا با این اوصاف، چگونه میتوانیم با موفقیت به وزن ایدهآلمان برسیم؟
۱۰ توصیه زیر که از عادات روزمره تعدادی از مانکنهای مشهور اقتباس شده، میتواند کمکتان کند:
.
۱-برای زیبایی اندام تان سعی کنید روزانه مقدار فراوانی آب یا نوشیدنیهایی بنوشید که کالری کمی دارند.
میتوانید با خوردن یک لیوان آب خنک یا یک نوشیدنی کمکالری به خوردن غذاهای پرکالری خاتمه بدهید.یعنی وقتی دیدید که دارید زیاد غذا میخورید، یک لیوان آب بردارید و دیگر بعد از آن غذا نخورید. اگر طعم آب را دوست ندارید، میتوانید کمی آب مرکبات مثل لیمو یا چند قطره از آب میوه دیگری مثل انبه یا هلو که کالری کمتری دارند را به آن اضافه کنید، طوری که فقط طعم آن عوض شود.
.
۲-فکر کنید ببینید چه غذای کمکالریای را میتوانید به رژیم خود اضافه کنید؛ نه اینکه چه چیزی را از رژیم خود حذف کنید. این کار را با میوه و سبزی شروع کنید. سعی کنید روزانه ۵ تا ۹ وعده از میوه و سبزیهای تازه استفاده کنید. شاید این مقدار زیاد به نظر برسد اما این حجم از میوه و سبزی بسیار با ارزش است چون بدنتان مقدار زیادی فیبر دریافت میکند و در هنگام صرف غذا احساس رضایتمندی بیشتری میکنید. با خوردن میوه و سبزی هم کمتر میخورید و هم این مواد جایگزین چربی هایی میشوند که ممکن است از سایر غذاها به شما برسد که همین امر به تناسب و زیبایی اندام شما کمک میکند. این تنها مزیت میوه و سبزی نیست. بیش از ۲۰۰ مطالعه نشان میدهد که میوه و سبزی خاصیت پیشگیری از بیماری را به دلیل سرشار بودن از مواد شیمیایی مفید دارند. کارشناسان تغذیه پیشنهاد میکنند حتما سر میز غذا سبزی داشته باشید و سعی کنید در هر فصل حتما میوه و سبزی همان فصل را بخورید. میوه و سبزی را تازه به تازه مصرف کنید و از جوشاندن و سرخ کردن بیش از اندازهشان بپرهیزید.
.
۳- یکی دیگر از نکاتی که میتواند به حفظ تناسب و زیبایی اندام شما کمک کند توجه به زمان گرسنگی است،اینکه زمان گرسنگی خود را بدانید خیلی مهم است. ببینید واقعا چه زمانی گرسنه هستید؟ هر زمانی که احساس کردید گرسنه هستید چیزی بخورید، نه اینکه هر وقت و هرماده غذایی که نزدیک دستتان بود یا به شما تعارف شد،بخورید. به دنبال علایم گرسنگی باشید.از خودتان بپرسید آیا واقعا گرسنهام؟ گرسنگی به معنی این است که بدنتان نیاز به سوخت دارد.بنابراین زمانی که علامتی از گرسنگی در خود نمیبینید غذاخوردن اصلا دلپذیر نیست. وقتی به این نحو غذامیخورید احساس بهتری دارید.معده هر کسی به یقین کمی بزرگتر از مشت اوست پس به اندازه قابل قبول غذا بخورید این طوری نه زیاد گرسنه میمانید و نه آنقدر میخورید که احساس پری و نفخ کنید.
.
۴-یکی دیگر از نکاتی که برای داشتن تناسب و زیبایی اندام باید به آن توجه کردعادات غذایی است،اگر عادت دارید شبها هم بعد از شام چیزی بخورید، حداقل مواد کمکالری را انتخاب کنید.
گاهی اوقات اتفاق میافتد که افراد بدون فکر و طبق عادت شبها بعد از شام هم اسنک میخورند. بهتر این است که خودمان را عادت به خوردن میوه بدهیم. خوردن چیپس، پفک و انواع و اقسام اسنکها بعد از شام زمانی که همه دورهم نشستهاند و در حال دیدن تلویزیون هستند، در چاق شدنشان بسیار موثر است. چون حالا دیگر گرسنه نیستید و دارید اضافه بر نیاز بدن کالری دریافت میکنید. سعی کنید کمتر سمت آشپزخانه بروید یا حداقل از اسنکهای کمکالریتر استفاده کنید.
.
۵ - از خوردن غذاهای مورد علاقهخود لذت ببرید؛ البته از مقدار به اندازه آن. چون مصرف بیش از اندازه این غذاها موجب وزنگیری بیشتر میشود و تناسب و زیبایی اندام شما را برهم میزند. به جای اینکه غذاهای مورد علاقهتان را از رژیم خود حذف کنید کمتر این غذاها را بخورید. سعی کنید به جای خوردن انواع گوناگون غذا تنها یک مورد از بهترین مواد مورد علاقهتان را انتخاب کنید یا بخش کوچکی از چیزی را که دوست دارید بخورید. میتوانید از هر آنچه مورد علاقهتان است بخورید اما به خاطر داشته باشید که اعتدال را باید رعایت کنید.
.
۶-برای داشتن تناسب و زیبایی اندام در طول روز چند وعده کمحجم بخورید.اگر مقدار کالری بیشتری نسبت به آنچه مصرف میکنید،بسوزانید؛ به آسانی وزن از دست میدهید. مطالعات نشان میدهد کسانی که چهار تا پنج وعده در روز غذا میخورند بهتر میتوانند اشتها و وزنشان راکنترل کنند. بنابراین بهتر است کل کالریای را که باید در طول روز دریافت کنید، به چند بخش کوچک تقسیم کنید و در تمام طول روز از غذای خود لذت ببرید. با این برنامهریزی شام باید آخرین وعدهای باشد که میخورید.
.
۷ -آشپزخانه را با انواع غذاهای سالم پرکنید. داشتن غذاهایی که سریع آماده میشوند و میتوان مثل یک ساندویچ کوچک و با یک دست خورد برای کاهش وزن بسیار موثر است. اگر غذاهایی به اندازه یک ساندویچ کوچک که ظرف مدت ۵ یا ۱۰ دقیقه آماده میشوند در خانه داشته باشید کمتر پیتزا سفارش میدهید. پس سعی کنید این مواد را همیشه در آشپزخانه داشته باشید. پففیل یا ذرت با ۹۴ درصد چربی که هر یک فنجان آن ۲۰ تا ۲۵ کالری دارد را شما میتوانید ظرف دو دقیقه یا کمتر از آن تهیه کنید. سبزیهای فریزشده، حبوبات، گوجهفرنگی و تکههای کوچک مرغ که بهسرعت پخته و یا کباب میشوند، نیز مناسبند.
.
۸ -در هر فصل، مطابق همان فصل غذا بخورید. اگر میوه و سبزی دوست ندارید، شاید به این دلیل است که میوه و سبزی را در فصل خاص خودش نمیخورید. زمانی که میوهها و سبزیهای فصل خاص خود را میخورید هم تازهتر هستند و هم خوشمزهتر.
.
۹ -یک ظرف برنج را با یک ظرف سبزی عوض کنید. به راحتی میتوانید با خوردن کمتر برنج یا نان اضافه وزن خود را از دست بدهید و به تناسب اندام برسید. در ازای آن میتوانید یک بشقاب کاهو یا سالاد سبزی بخورید. با این کار میزان نشاسته دریافتی حاصل از خوردن برنج را ۱۰۰ تا ۲۰۰ کالری کم خواهید کرد.
.
-۱۰برای رفع استرس غذا نخورید. درست است که بیشتر ما در هنگامی که استرس داریم یا وقتی در موقعیتهای استرسزا قرار میگیریم، شروع میکنیم به خوردن اما سعی کنید به جای روی آوردن به غذا برای اینکه از شر استرس فرار کنید، یک فصل از یک کتاب رمان را بخوانید، به موزیک گوش کنید، چیزی بنویسید، نفس عمیق بکشید یا به آلبومی نگاه کنید که شما را به یاد خاطرات خوب میاندازد.
فکرش حسابی مشغول بود ،نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود. برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .خونه خوب، وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز.از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.
.
به دخترش فکر کرد با اون سن و سال کمش هفت قلم آرایش میکرد و ساعتها پای تلفن نمیدونست با کی پچ پچ میکرد. دو سه دفعه هم از مدرسش زنگ زده بودند که غیبت داره،پسرش هم همینطور بوی سیگار میداد چند بار از جیبش پول برداشته بود چندبار هم تو پارتی گرفته بودنش ،کجای کار و اشتباه کرده بود نمی دونست. یکبارکی چشمش به دختر جوون و زیبایی افتاد که گوشه خیابان ایستاده بود،همه فکرا از مغزش فرار کردند ،مثل همیشه زد رو ترمز .وچند تا بوق زد، هر چند ماشینش مدل بالا بود و حسابی به سر و وضعش رسیده بود ولی دختر اصلا توجهی بهش نکرد،مرد غرولندی کرد و گفت :لیاقتش رو نداری،و ماشینش رو دوباره به راه انداخت و دوباره توی دریای فکر و خیالش فرورفت .چرا بچه هاش اینطوری شدند ،کجای کارو اشتباه کرده بود نمی دونست.
مرد جوانی، از دانشکده فارغالتحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشههای یک نمایشگاه توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو میکرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغالتحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او میدانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.
.
بالاخره روز فارغالتحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصیاش فراخواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بینهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من میدهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانهای زیبا و خانواده فوق العادهای داشت. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغالتحصیلی دیگر او را ندیده بود؛ اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است؛ بنابراین لازم بود فورا خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید.
هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان جعبه قدیمی را باز یافت؛ در حالیکه اشک میریخت انجیل را از جعبه خارج کرد و کلید یک ماشین را زیر آن پیدا کرد! در کنار آن، یک فاکتور با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت؛ روی فاکتور تاریخ روز فارغالتحصیلیاش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.
درست حدس زده بودم، میدانستم اگر کلاه کاموایی بر سر بگذارم به پیشداوریهای غلط مردم دامن میزنم، و آنها بازهم معلولیت مرا به حساب تنگدستی و نداریم میگذارند.
عصر شد از دانشکده بیرون آمدم، آن روز آخرین روزی بود که در دوره کارشناسی سر کلاس رفتم. سوز برف میآمد کلاه را بر سرم گذاشتم و به راه افتادم، به یاد پدرم افتادم نخستین روزی که به دانشگاه آمدیم پدرم کارت دانشجویی را به دستم داد و گفت: “خستگیام در رفت.” پدری که دوازده سال با نظام آموزشی مبارزه کرد تا پسر معلولش در مدرسه عادی تحصیل کند.
.
خاطرات دانشکده را مرور کردم، یاد اولین روز کلاسهایم افتادم. وارد کلاس چهل نفری شدم چهل جفت چشم در یک لحظه با فردی روبهرو شدند که پاهایش خم و دستانش در هوا معلق بود و هنگام راه رفتن همه فکر میکردن الان است که نقش بر زمین شوم. بالاخره به ترمینال آزادی رسیدم. کلاه را روی سرم محکم کردم و به سمت اتوبوس رجایی شهر رفتم به یاد رانندگانی افتادم که بخاطر وضیعت فیزیکیم از من پول نمیگرفتند و رانندگانی که تا مطمئن نمیشدند پول دارم سوارم نمیکردند و من مجبور بودم با هر دو گروه بحث کنم.
خاطرات تلخ و شیرین چهارساله ذهن و جسمم را خستهتر کرد و پاهایم بیشتر به زمین کشیده میشد تنها آرزویم دیدن اتوبوس رجایی شهر بود، به اتوبوس رسیدم بالای پلهها مردی شیشه عسل به دست ایستاده بود و با چرب زبانی میخواست آنها را به مسافران بفروشد. همین که پایم را روی پله اول گذاشتم، تبلیغ عسلهایش را قطع کرد و گفت: “برادرا، خواهرا یه کمکی به این بنده خدا بکنید ثواب داره”؛ چند ثانیهای نگذشت که فهمیدم منظور آقا من هستم.
کنترل عصبیم رو از دست دادم فریاد زدم و کارت دانشجویم رو به اون و مسافرا نشون دادم؛ اما کار ساز نبود همین که به عقب اتوبوس میرفتم که صندلی خالی پیدا کنم دست هایی با پول خرد به طرفم آمد که بیشتر عصبیم کرد .
هوا تاریک شد به رجایی شهر رسیدم یادم افتاد که باید به منزل خیاط مادرم برم و لباسشو بگیرم، به درب منزل رسیدم زنگ زدم. خیاط از آیفون جواب داد کیه؟ گفتم حسینی هستم لباس مادرمو میخوام. چند دقیقه گذشت خبری نشد دوباره زنگ زدم آیفون برداشت و گفت: “از پنجره میندازم”. گمان کردم میخواد لباس را داخل نایلون بذاره و از پنجره بندازه . بالا نگاه کردم خانم خیاط کیسهای حاوی پول خرد را به سویم پرت کرد. خندهام گرفت. بلند گفتم: “شلوار رو میخوام”. پرسید: “شام می خوای؟” ناگهان منو شناخت و گفت: “ببخشید پسر خانم حسینی هستید؟” پایین آمد و شلوارو به دستم داد و کلی معذرت خواهی کرد .
با خودم فکر کردم چرا خاطره آخرین روز دانشجویی یک معلول باید با دو حادثه تلخ همراه باشه حوادثی که با قضاوت عجولانه مردم معلولین با افراد فقیر و بیبضاعت اشتباه گرفته میشن. سرمو به آسمون بلند کردم و با تمام وجود برای داشتهها و تواناییهام خدا رو شکر کردم و به طرف خونه راه افتادم.
تعداد صفحات : 14